طلایه دار
بازرگان موفقی بود که کالا ها و وسایل تزئینی و گران بهای بسیاری داشت. یک روز که از مسافرت بازگشت ، متوجه شد خانه و مغازه اش در نبود او آتش گرفته و سوخته است. در این حادثه ، تمامی دار و ندار مرد بازرگان سوخت و خاکستر شد و خسارت هنگفتی به او وارد آمد. فکر می کنید آن مرد چه کرد ؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد و یا اشک ریخت ؟ او با لبخندی بر لبان و نوری در دیدگان ، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : « خدا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟ » مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه ی خانه و مغازه اش آویخت : « مغازه ام سوخت ، خانه ام سوخت ، کالا هایم سوخت ، اما ایمانم نسوخته است ! از فردا شروع به کار خواهم کرد ! » این نمونه انسانی است که شیوه ی رویارویی صحیح با کشمکش های زندگی را در رنج ها و دشواری ها آموخته است. |